بازخوانی تاریخ فراموش شدگان
بررسی موقعیت اقلیت



در دستهبندی مقولات به شیوهی مرسوم و کهن، تاریخ در جایگاهی فراتر از داستان واقع شده است. داعیهی قرابت به حقیقت و بازتاب این عینیت، همواره به تاریخ منزلتی برتر از داستان بخشیده است. تاریخ با ایجاد دوگانگی میان واقعیت و تخیل، بر واقعیت به عنوان اصل برتر و دستیافتنی (ملموس) صحه گذاشته و نیل به آن را مقصود اصلی در نظر میگیرد.
این امر موجب گشته تا داستان همواره در تکاپوی برقرای خویشاوندی با تاریخ برآید. «تاریخ در اندک زمانی حساب جداگانهای برای خود باز میکند و داستان را به قلمرو قصه، افسانه، اسطوره، خیال و ادبیات روانه میکند. سپس از آنجا که امر مبتنی بر خیال و امر مبتنی بر واقعیت به نقطهای رسیدند که همدیگر را پس میزنند، خیال غالباً مترادف میشود با دروغ، و واقعیت مترادف میشود با حقیقت.»[1]
ارسطو و افلاطون با جداسازی دو مقولهی ادبیات و تاریخ، خط سیری را تا حدود قرن 19 بر جای گذاشتند که بر دوگانگی آن ها تاکید داشت. در عصر روشنگری نیز، پیشرفت علوم دقیقه و عینیتگرایی تجربی سبب گردید تا ضبط اسناد به روش آزمایشگاهی، حتی در علوم انسانی (که هنوز مستقل نشده بود) نیز رسوخ کند.
خوانش تاریخ
با رواج نظریههای روایتِ ساختارگرایانی همچون تودورف و ژنت، تئوریهای خوانش تاریخ تا حدودی دستخوش تغییر شد. تاریخ چه به صورت روایت شفاهی و چه در قالب متون مکتوب، تابع منطق روایی و الگوهای (عناصر) داستانی است. اگرچه مورخ یا راوی، حوادثی که در گذشته رخ داده را در حال و اکنون میآفریند، اما منطق روایت و پیرفت داستانی رویدادها کار خود را میکند و خواننده، تاریخ را همچون داستان میخواند.
این نگره منجر به جریانی به نام “تاریخ همچون داستان” گشت. «در زبان لاتین واژهیStoria به هر دو معنای داستان و روایت تاریخی به کار میرفت. همچنین امروزه در زبان فرانسوی واژهی Histoire و در زبان ایتالیایی واژهی Storia ، به هر دو معنا به کار می رود. در انگلیسی هم میان History و Story نزدیکی و شباهت آشکار است.»[2]
این در حالی است که در زبان فارسی میان دو واژهی تاریخ و داستان یا روایت، سنخیت واژگانی_ریشهای وجود ندارد. در تصور معمول، تاریخ گنجینهای از حقایق مسلم است که فِرم به فِرم حوادث را زنده و جاندار به تصویر میکشد. این نظر، ما را به خواندن تاریخ دعوت می کند؛ چرا که تاریخ، عین حیقیت است و حق را تنها در آن میتوان جست.
غیر از واقعهای که حادث میشود، در هنگام روایت و بازنمایی از خلوص آن کاسته میشود. دیدگاه انتقادی “تاریخ همچون داستان”، برخی از وجوه تشابه تاریخ را با داستان در دو عنصر روایت و راوی مییابد. اگر داستان را بیان کنشها در یک پی رنگ[3] فرض بگیریم، تاریخ نیز همچون قصه با تاکید بر پوئتیک[4] و ادبیّت آن از این شاخصه بهرهمند است.
در واقع منطق زمانمند و علّیِ تاریخ و قصه، هر دو را در ژانر روایی قرار میدهد. تاریخ برای به بیانآمدن (بازنمایی)، نیازمند یک طرحواره (Plot) است؛ تا تحت عنوان یک موضوع تنظیم شود. از این رو تاریخنگار به منظور وحدتبخشی به روایت خود، به آن آغاز و فرجام میبخشد.
به عنوان نمونه برای شرح ماجرای انفجار و ریزش ساختمان پلاسکو، مورخ از زمان شروع آتشسوزی به بیان روایت نمیپردازد، بلکه برای طرحبندی ماجرا در یک قالب و بر اساس دادههای موجود، با توضیح دربارهی تاریخچهی ساختمان پلاسکو، علل حادثه، چگونگی وقوع آن و … روایت را شکل میدهد. بنابراین مورخ کار خود بر مبنای یک نقشهی راه و با یک آغاز و یک فرجام تنظیم میکند و روایت تاریخی نیز تابع دستوری ساختاری روایت است.
علاوه بر منطق روایی تاریخ، شرح و نگارش آن با دخالتِ عامل انسانی تعیّن میگیرد. گذشته از تعیین فُرم و طرحواره، مورخ با دستورالعمل گزینش، حذف، چینش، برجستهسازی، حاشیهرانی و … به نگارش تاریخ میپردازد و از ذهن و تخیل خود بهره میگیرد. علاوه بر این، شخصیتها از طریق تیپسازی شکل میگیرند و حتی زبان و لحن شخصیتها را مورخ تعیین میکند.
جهتگیری مورخ، به نیّت و مقصود او معطوف است. نگارش تاریخ بیهدف نبوده و برآمده از صدای راوی است. زاویهی دید مورخ و گفتمانهای درگیر از عوامل مهم شکلگیری یک روایت است. مورخ همچون هر فردی در زمینه و فرهنگ خود که مروج گفتمانهای خاصی است، پرورش مییابد و با عناصر محیطی خود تبادل ایده دارد.
اگرچه ذهنیت و احساسات راوی بر کیفیت نگارش اثرگذار است، اما قالبهایی که عقلانیت را در موضع خاصی تعریف میکنند هم، نقش خود را بازی میکنند. تاریخ نمیتواند جدا از بستر فکری و گفتمانی خود باشد؛ بلکه بازتابندهی گفتارهایی است که در یک فرهنگ مقبول است.
اگر تاریخ به منظور ایجاد پند و شگفتی خوانده شود، صرفا به تایید و تکرار عمل گذشتگان در مواجه با تاریخ ختم میگردد؛ اما برای آگاهی از پیشینه و مبنای فکری و هویتی اکنون ما نمیتواند مثبت باشد. تنها بازخوانی منتقدانهی تاریخ است که زوایای تاریک و شکافهای ناپیدای فرهنگ کنونی ما را نشان میدهد.
گفتمان اکثریت؛ نفی اقلیت

شکل غالب یک گفتمان یا ایده، با طرد اشکال دیگر به ثبات خود استمرار میبخشد و منطق خود را در همهی عرصهها بر کرسی مینشاند. در تاریخ هر ملت یا قوم، به دلیل نارسایی فرهنگ غالب در قبال عموم عناصر و نیروها، همواره تکههایی از تار و پود این عناصر با تبعیض روبرو میگردند.
تلاش فرهنگ و گفتمان رسمی به منظور ایجاد انحصار و تکصدایی، با طرد و در نتیجه فراموشی و نفی دیگر صداها همراه میشود. در این صورت، تاریخ مملو و آکنده از گفتمان رسمی و بیتفاوت در قبال اقلیتها می گردد و فهم ما نیز به فراخور این پیشینه، از تماشای حواشی و طردشدگان تاریخ بیبهره میماند.
در هر فرهنگ و تاریخی نمونههای بسیاری از اقلیتهای در سایه مانده و جود دارد و سهم تاریخ رسمی ما در برابر زنان، بردگان و کنیزان، اقلیتهای مذهبی (و غیرمذهبی) و شیوههای “دیگر” زیست همواره پررنگتر بوده است. در عصر کنونی، با گسترش نگرشهای رادیکال و انتقادی توجه به اقلیتها و گروههای حاشیهای بیشتر شده است و همانها که زمانی مورد بیمهری تاریخ قرار گرفتند، اکنون (در مواقعی) در کانون توجهات واقع شدهاند.
نگارش کتب با موضوعیت تاریخ روسپیگری[5] و تاریخچهی زندان[6] در ایران شاهدی بر این مدعا هستند که در چند سال اخیر به شکل متن درآمدهاند. در ادب کلاسیک ما، خیام و در برخی موارد حافظ، سردمداران صدای “دیگر” هستند.
هر دو شاعر با پرورش و بازی با آرشیو “شراب” به افشاگری در باب رذایل فرهنگ مسلط پرداختند و با بنیانگذاری مفاهیمی بدیل، همچون رند و غنیمتشمری زمان، ندای مخالفت با گفتمان غالب را سر دادند. نکتهی جالب دربارهی خیام و حافظ این است که هر دوی آن ها به عنوان فرهیختگانی در فرهنگ رسمی رشد یافتهاند، ولی به منذّران و پیامآورانی در باب انحطاط آن هشدار دادند.
این دو شاعر ذاتاً در متن اکثریت جامعه قرار داشتند، اما با پرورش آگاهی خود، عامدانه به اقلیت بدل شدند. طنز و هزل نیز در ادبیات کهن ما با ترویج فرهنگ ریشخند (کارناوال)، در تقابل با جدیّت و وجه استاندارد فرهنگ رسمی، نقش شگرفی در رساییِ دیگر صداها عهدهدار بوده است.
امروزه فهم تاریخ با گسترش نگرههای نسبیتگرا دستخوش تغییر شده و خوانش سنتی از تاریخ را به بازخوانی آن با رویکردهای انتقادی جایگزین کرده است. این رویکردها با رفع قُدسیت و درستی تام و تمامی متون تاریخی، به دنبال خوانش موازی و برابر آن با سایر دستهجات از علوم برآمدهاند؛ تا با برهمزنیِ نظم تحمیلشدهی این طبقهبندیها، نگاه سلسلهمراتبی به امور را بزدایند.
آرشیو سنتی (معمول)، فهم تاریخ را به سانِ واقعیت مسلم و خالص در نظر میگیرد، که باید پندها و حقایق اصیل را از آن دریافت کرد. رویکرد سنتی به تاریخ با مفروض گرفتن معصومیت مورخ و فرهنگ، تنها به افسونزدگی و پندافزایی خود میاندیشد؛ در حالی که رویکردهای نوین (پستمدرن) تاریخنگاری و تاریخخوانی، نگاهی جسورانه به تاریخ دارند و تاریخ را صرفاً به مثابه “متن” مینگرند.
پانویس ها
1- مینها، ترین، «داستان مادربزرگ»، در: گزیدهی مقالات روایت، مارتین مکوئیلان، ترجمه فتاح محمودی، مینوی خرد،1388، تهران، ص 468
2- احمدی، بابک، رسالهی تاریخ: جستاری در هرمنوتیک تاریخ، تهران: نشر مرکز، 1387، ص 140
3- نظم و ترتیب منطقی حوادث و وقایع در اثر ادبی یا هنری چون داستان، نمایشنامه و … را پی رنگ گویند
[5] – بنگرید به جامعهشناسی روسپیگری اثر سعید مدنی قهفرخی، انتشارات کتاب پارسه
[6] – تاریخ زندان، نویسندگان: ناصر ربیعی، احمد راهرو خواجه، انتشارات ققنوس
Save
Save
Save
Save