


از دیرباز تا کنون، متفکران به زبان توجه داشتهاند اما از قرن 19 و به ویژه قرن بیستم، زبان در کانون توجهّات قرار گرفت به طوریکه از این تغییر جریان فکری، با عنوان “چرخش زبانی” یاد میکنند. این متفکران به ما یادآور میشوند که زبان، سازندهی جهانِ ما است و ما درونِ زبان قرار داریم. این سیطره به حدی قدرتمند است که وقتی در تنهایی و سکوت فکر میکنیم نیز، امکان خروج از آن میسّر نیست.
از سوی دیگر، پدیدهها با میانجیگری و جانشینی زبان، بر ما آشکار میگردند. چنانکه اگر واسطهگری زبان نبود، تنها از طریق ایماء و اشاره میتوانستیم ارتباط برقرار کنیم. عطف به این مسئله و این مهم که امروزه در بسیاری از محافل علمی و غیرعلمی، بکارگیری واژهی “گفتمان” کاربرد یافته است، در یادداشت پیش رو ابتدا به مفهومی کلی از گفتمان، با توجه به جریانها و رویکردهای مختلف آن و این مهم که چه تاثیری در مناسبات و مسائل امروزین ما خواهد داشت، می پردازیم.
زبان، تجلی جهان غایب ما
هیچ مفهومی توانایی خروج از محدودهی زبان را ندارد. بنابراین راه دسترسی ما به واقعیات از راه زبان امکانپذیر میشود و زبان، جهانِ “غایب” ما را “بازنمایی” میکند. اما زبان با وجود این کارکرد مفید، محدودیت هایی نیز دارد؛ چرا که خود در فرآیند بیانگری نیازمند مُعرفهایی است.
در واقع، ما با ساختارهایی مواجهایم که سخن را در چهارچوبهایی انتظام میبخشند. این سازهها که گفتمان نام دارد، همچون چتری کل حوزهی زبان را در بر میگیرد. به این ترتیب، جهان ما محصول گفتمانها است و ما از طریق گفتمانها به رفتارهای خود جهت میدهیم و شناخت ما از جهان در افق گفتمان شکل میگیرد.
به عنوان مثال: اگر در نظر بگیریم که طغیانِ آب رودخانه منجر به ایجاد سیل می گردد، با وجود اینکه افزایش سطح آب واقعیتی مادی است، اما به محض اینکه مردم سعی کنند تا معنایی به آن نسبت دهند، دیگر وارد مقولهی گفتمان خواهند شد. اغلب مردم سیل را جزء پدیدههای طبیعی به شمار میآورند، اما لزوماً آن را به همان ترتیب توصیف نخواهند کرد.
مثلا برخی به گفتمان هواشناسی متوسل میشوند و افزایش سطح آب را به باران شدید نسبت میدهند. ممکن است سایرین، سیل را در نتیجهی گرمایش زمین بدانند و عدهای دیگر، آن را نتیجهی سوءمدیریت قلمداد کنند! همچنین برخی احتمالا سیل را تجلی ارادهی الهی و نشانهی خشم او از شیوهی زندگی گناهآلود مردم یا نشانهی سررسیدن وعدهی آخرالزمان خواهند دانست.
بر اساس این دیدگاههای مختلف و یا به عبارت دیگر گفتمانهای متفاوت، میتوان معنایی به افزایش سطح آب نسبت داد. اما نکتهی مهم این است که هریک از گفتمانهای مختلف، منجر به کنشها و اقدامات متفاوت در قبال پدیدهی سیل خواهد شد؛ مانند ساختن سیلبند، سازماندهی اعتراضات سیاسی علیه دولت، تلاش در جهت افزایش آگاهی عمومی برای اعمال سیاستهای محیط زیستی و یا آماده شدن برای پایان قریب الوقوع جهان و ترویج اصول مذهبی!
در اسارت زبان
همانگونه که در ابتدای بحث نیز اشاره شد، جهانِ ما محصول گفتمانها است؛ بنابراین ما درون گفتمان قرار داریم و تابع صورتبندی و قواعد آن هستیم. در اغلب اندیشهای معاصر اصالت به جامعه داده میشود. به عبارت دیگر قراردادها و مناسبات موجود در تاریخ و اجتماع، نقش و عاملیت افراد را در کام خود میبلعد و اثری از فردیت باقی نمیگذارد. از این رو، با کاهش و یا انکار اثرگذاری فرد، این جامعه است که بر او فرمان میدهد و این فرد است که با فرمانبریِ ناخودآگاه خود، بیاثر و خنثی باقی میماند.
این مفهوم که پس از فوکو رواج یافت، این مهم را یادآور میشود که فرد در تقلای اثرگذاری بر اجتماع و اثرپذیری از تاریخ، همواره به سانِ سوژهای است که تنها اثر میپذیرد و همچون رسانهای بازگوکنندهی مکررات فرهنگ خود است. در این حال نوع دیگری از سوژه (یا فرد) نیز وجود دارد که در کنار ناخودآگاهیِ سوژهی مذکور، شاهد این اوضاع است؛ یعنی او میبیند که در کامِ تاریخ واقع است، اما میپذیرد که امکان خروج از آن را ندارد و درونِ آن واقع شده است. از نظر این جریان فکری، زبان به عنوان بخشی از اجتماعیات ما، قدرتمندتر از فرد بوده و فرد درون آن قرار دارد. حال چه برسد به وضع گفتمان که نه تنها زبان، بلکه کل حوزهی اجتماع را در بر میگیرد.

گفتمان همان ایدئولوژی است؟
گاهی به اشتباه مقولهی گفتمان با ایدئولوژی خلط میشود. اما گفتمان با ایدئولوژی یا جهانبینی تفاوت دارد. در گسترهی اندیشههای معاصر (پساساختگرا) بجای تاکید بر یک اصل استوار و منسجم، به کثرت نیروها و نسبیت عوامل توجه می شود. به عبارت دیگر متفکران این نحله اذعان دارند که در عوض مفروضات و انگارههای ثابت و کلی، ما با شبکههایی مختلف و متکثر از نیروها مواجهایم.
اما با به کارگیری مفهوم ایدئولوژی (به عنوان آگاهی کاذب)، انگارهای در تقابل با آن شکل میگیرد؛ یعنی وقتی ما امری را دروغین در نظر میگیریم، پس حتما حقیقتی را سراغ داریم که آن را مبنای نظر گرفتهایم و از سوی دیگر داعیهی حقیقتیابی ما باید در چهارچوبی “واحد” قرار گیرد که سایر چهارچوبها را انکار میکند. بنابراین اندیشهی مارکسیستی با کاربست مفهوم ایدئولوژی، با قرار دادن خود در طرفِ مقابلِ مقولهی کذب و ناعلم (علم نامشروع) بر مفروضات ثابت و یگانهای صحه میگذارد که با کثرت نیروهای گفتمانی سنخیتی ندارد. در واقع در اندیشهی پساساختگرا، گفتمان به عنوان بدیلی برای مفهوم ایئولوژی ایجاد گشت.
نظریه گفتمان
در روششناسی مفهوم گفتمان این مسئله حائز اهمیت است که هر گفتمان از بستر و زمینهی مخصوص به خود ایجاد میگردد و منوط به شرایط تاریخی و فرهنگی خود است. علاوه بر اینکه گفتمانها اموری ثابت و بنیادین نبوده و در گذر زمان دچار تغییر پارادایم و وجوه کانونیسازی میشوند.
گفتمانها در وهلهی نخست، امور بدیهی را به چالش میکشد و بر اطلاعات و مفاهیم عرضهشده شک میورزند. چرا که در نگرش معاصر به جهان، بر خلاف دورانِ امیدبخش و شفاف روشنگری، این ایده بر کرسی نشسته که جهان با ما یکدست و هماهنگ نیست و ما هر کدام به بخشی از حقیقت نایل میشویم.
از این رو، تحلیل گفتمان چه در بررسی متون و چه در حوزهی اجتماع با قضایایی مواجه است که عموم مردم از آن سوالی نکرده و مفروض و بدیهی میانگارند. از جمه اموری که میتوان در تحلیل گفتمان بررسی کرد، مسئلهی زنان است. در میان شیوههای تحلیل گفتمان و به منظور آشکارسازی تقابلهای مردان و زنان، میتوان از روش نظریهی گفتمان[1] بهره برد.
این نظریه بوسیله ی یک زوج فرانسوی به نامهای ارنستو لاکلائو[2] و شانتال موفه[3] در “کتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی” عرضه شد. از جمله مثالهایی که مربوط به امروز و گذشتهی زنان میشود و زمینه ساز مناقشات بسیاری شده است، میتوان به اشتغال و حضور زنان در جامعه اشاره کرد.
گفتمان و هویت
نظریهی گفتمان به دنبال این بوده که از همه چیز مفهومی گفتمانی به دست دهد. یعنی چیزی خارج از گفتمان وجود ندارد و هرچیزی را میتوان در حوزهی گفتمانها گنجاند. از جمله اموری که نظریهی گفتمان به آن توجه دارد مقوله هویت است. زمانیکه هر چیز به مثابه گفتمان فرض شود، در آن صورت هویتها نیز “برساخته” ای گفتمانی خواهند بود.
یعنی گفتمانها هستند که هویتها و مشخصات آن را چینش یا تدوین (مفصلبندی) میکنند. اما این تدوین ساخته و پرداختهی هیچ اصل بنیادین و حقیقی نیست بلکه وقتی در زمرهی گفتمانها قرار میگیرد امکان شک و تردید در آن فراهم میگردد. انسان با زندگی در فرهنگ خود، به سوی موقعیتهای از پیش موجودی فراخوانده میشود و در آن قرار میگیرد تا نقش و هویت یابد.
ما برای زندگی در اجتماع نیازمند شخصیت و هویت روشنی هستیم تا در آن قالب زندگی کنیم. بنابراین برای پذیرش در جامعه، باید به سازِ آن برقصیم! حال با این توضیح بهتر میتوان “موقعیتهای گفتمانی و سوژگی” زنان و مردان در جامعه را مشخص کرد. اما باید در نظر گرفت که هر جامعه بر مدارِ نیروها و مناسبات “قدرت” خود میچرخد و از آن پیروی میکند. هر ساختِ قدرتی، حقایقی را ایجاد کرده و گفتمانهایی را گِرد خود میتند تا با آن مشروعیت و امکان عمل یابد. زمانی (و حتی اکنون نیز) در جامعهی ایرانی، مردان به مدد گفتمانهای سلطه، مانع از اشتغال زنان میشدند. آنان با ملاک قراردادن قدرت “یدی”، زنان را از حضور در جامعه منع میکردند.
یعنی آن ها موقعیتهای گفتمانی زنان را اینگونه بیان میکردند (و می کنند) که چون قدرت بدنی کمتری دارند، شرایط حضور در عرصهی اجتماع و همینطور اشتغال را ندارند. مردان که در جوامع کهن با قدرت جسمی و فیزیولوژیک خود، ادارهی امور زندگی، اعم از خانواده و اجتماع را در اختیار داشتند، این سلطه را با حفظِ گفتمانِ قدرت یدی در عصر کنونی نیز تسّری دادند.
در واقع قدرت این توانایی را دارد که با در اختیار داشتن نهادها و موقعیتهای اصلی جامعه، سخنها و گفتمانهای خود را در جامعه حاکم کند. علاوه بر اینکه فرهنگ مردانه با تولیدگری و ایجاد سرمایه و سود، وجاهت و شخصیت یا موقعیت اجتماعی را از آنِ کسی میدانست که در عرصهی کار سهیم باشد.
بنابراین، قدرت مردانه به یک نقطهی ثِقل، یعنی قدرت یدی یا جسمانی استوار است که در نظریهی گفتمان از آن با عنوان “مفهوم” یا “دال مرکزی” یاد می شود. بقیهی مفاهیم حولِ محور دال مرکزی قرار میگیرد و هویتها را تعیّن میبخشد. بدین ترتیب، هر هویتی که به مرکزِ این دایره نزدیکتر باشد، بخش بیشتری از قدرت را در اختیار میگیرد و نزاعِ گفتمانی را هژمونیک میکند.
اما نباید از یاد برد که گفتمانها اگرچه هژمونیک هم باشند، در نهایت دگرگون و یا متلاشی خوهند شد. مشخصا در تاریخ کشور خودمان بیشتر با غیبت زنان در جامعه روبرو بودیم، اما از عصر مشروطه، حضور زنان در تاریخ پررنگ تر می شود. آگاهی و تلاش زنان برای ایجاد رخنه و شکاف در سدّ این هژمونی و همچنین مسائل دیگر منجر به بروز استعدادها و حضور گستردهی زنان در عرصهی اجتماعی شده است.
حرف آخر
گفتمانها، به ویژه در اشکال دوگانهی خود همواره گفتمانِ مقابل را “غیریتسازی” میکنند. یعنی سعی میکنند تا آن گفتمان را بکوبند، که این مسئله در منازعات سیاسی بسیار رایج است. از سوی دیگر هر گفتمانی برای تعریف خود، نیازمند جناحِ مقابل است. اگر روز نباشد، شب معنا نمییابد و به همین ترتیب وجود زن در برابر مرد معنا می یابد.
به همین دلیل گفتمان مردانه برای حفظ این برتری با “برجستهسازی” مولفه و مفاهیم خود، سعی در “حاشیهرانی” و “طرد” دالها و مفاهیمِ انگارهی زنانگی می کند تا بدینگونه به قدرت خود مشروعیت ببخشد. در واقع گفتمان مردانه برای ارجحیت دال مرکزی خود (قدرت یدی) به حاشیهرانی ویژگی های زنانه میپردازد.
ما در اینجا با نزاعی برای یافتن معنا روبرو هستیم و هر دو طرف ماجرا برای ایجاد این معنا و توقف و پایان بازی به سود خود تلاش میکنند. همان طور که پیش از این گفته شد هیچ گفتمانی همیشگی و ابدی نیست، بلکه موقتی و شکننده است. حتی ثبات و هژمونی یک گفتمان نیز به مرور زمان تغییر میکند.
وقتی جناحِ قدرت با زور وارد عرصه میشود، گفتمانِ خود را هژمونیک میکند و امکان گفتگو و پرسش باقی نمیگذارد. اما شکستن این “انسدادِ” گفتمانی زمانی حاصل میشود که جناح مقابل نیز تلاش خود را در این تخاصم و نزاع به فعلیت رساند. در حالی که گذشتگان ما (اعم از مردان و زنان) مانع از حضور و اشتغال زنان میشدند، امروزه با شکستهشدن انحصار و “اسطوره”ی مردانگی در جامعه، زنان نیز توانستهاند تا حدودی وضع خود را تغییر دهند. گرچه حضور ایشان در جامعه همچنان با ممانعتهایی همراه است[4] اما در کلیت نمی توان اصل تغییر و افزایش حضور زنان در جامعه را نادیده گرفت.

پانویس ها
[1]-Discourse Theory
[2]– Ernesto Laclau
[3]– Chantal Mouffe
[4]– به عنوان نمونه امکان حضور در ورزشگاهها، محدودیت های شغلی و تحصیلی و …
Save
Save
Save
Save